در تویتر، شخصی در اکانت خود با خوشحالی خبر حملهٔ یک خودرو بمب گذاری شده به صفوف جنگجویان مجاهد و کشته و مجروح شدن دهها نفر را منتشر کرده است.
فرد دیگری اعتراض کرده و نوشته است: از خدا بترس! چطور برایش جائز میدانی که خود را بکشد و برادران مسلمانش را از بین ببرد؟ {وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِيمًا} [نساء: ۹۳] (و کسی که مؤمنی را از روی عمد بکشد، کیفر او دوزخ است و جاودانه در آنجا میماند و الله بر او خشم میگیرد و او را از رحمت خود محروم میسازد و عذاب عظیمی برای وی تهیّه میبیند).
دیگری گفته: حرمت خون مسلمان کجا رفته است؟ چگونه به خود اجازه میدهی برادران مسلمانت را کافر دانسته و خونشان را حلال بدانی؟ حرمت قتل نفس کجا رفته است؟! {وَلَا تَقْتُلُوا أَنفُسَكُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا (۲۹) وَمَن يَفْعَلْ ذَٰلِكَ عُدْوَانًا وَظُلْمًا فَسَوْفَ نُصْلِيهِ نَارًا ۚ} [نساء: ۲۹-۳۰] (و خون همدیگر را نریزید. بیگمان الله نسبت به شما مهربان است (۲۹) و کسی که چنین کاری را تجاوزگرانه و ستمگرانه مرتکب شود، او را با آتش دوزخ میسوزانیم).
ادامه گفتگویشان را دنبال نکردم و پاسخ فرد اول به این نصایح را نخواندم. اما مطمئنم پاسخ وی به این شکل خواهد بود:
تردیدی در حرام بودن تکفیر بی سبب و نادرست و حرام بودن خون افراد بیگناه وجود ندارد، اما کسی که مرتکب کفر شود پس از تحقق شروط و برداشته شدن موانع مستحق تکفیر است، و وقتی کشته میشود با دلیل شرعی است. من برای خون بی گناهان اهمیت قائلم و تقوا را رعایت میکنم، و اگر تقوای الهی نبود از چنین امری دفاع نمیکردم.
ما در اینجا با کسانی طرف هستیم که نصیحت کردنشان در مورد تقوای الهی و ریختن خون و خطر تکفیر هیچ فایدهای ندارد، چرا که او اصلا باور ندارد که آنچه انجام داده مستحق اعتراض و انتقاد است، بلکه این عمل منکر را عین تقوا و خداترسی میداند. در نتیجه استفاده از این روش در مناقشه با آنان تقریبا بیفایده است و سخن گفتن با چنین فردی در مورد خون بیگناهان و خطر تکفیر تاثیری نخواهد داشت، زیرا وی این اصول را کاملا قبول دارد، بلکه شاید دقیقا همین مسائل در بحث حرمت خون بیگناهان و ضرورت احتیاط در این امر را تایید کند و سخنان تو در مورد خطر خوارج را تکرار کند! اما در عین حال از وقایع و اقداماتی دفاع میکند که میزان تناقض آنها با این اصول مو بر تن انسان راست میکند! او هیچ اشکالی نمیبیند که مسلمانان، بلکه مجاهدین در راه خدا کشته شوند و آماده است در مسیر کشتن آن مجاهدین جان خود را فدا کند!
پس ما با پدیدهای عجیب روبرو هستیم، که در مهم دانستن اصول شرعی در بحث حرمت خون مسلمان و ضرورت احتیاط در مورد آنها و پرهیز از تکفیر مسلمان و خطر قتل نفس و تکفیر نکردن دیگران با گناهان کبیره هیچ اختلافی با ما ندارد، اما در عین حال جزئیاتی را تایید میکند که این اصول را کاملا از بین میبرد و وجود آنها بیمعنی میشود. احترام به خون مسلمان و اهمیت خودداری از تکفیر مسلمان چه ارزشی دارد وقتی باور داشته باشی که اقدام فردی برای کشتن خود در مسیر کشتن برادران مسلمانش امری مشروع و درست است؟!
تفسیر این دوگانگی عجیب در پذیرش برخی اصول شرعی و تسلیم در مقابل آنها و ایمان به آنها و در عین حال تسلیم و پذیرش جزئیات و مصادیقی که این اصول را در هم میشکند چیست؟
میتوان عوامل مختلفی را برای درک این تناقض عجیب برشمرد:
عامل اول:
شناخت اجمالی و سطحی موضوعات تکفیر و عدم فهم دقیق و تفصیلی و پژوهشهای فقهی عمیق در این موضوعات. میتوان ملاحظه کرد که طیفی از جوانان متدین در جزئیات مباحث معاملات و عبادات و دیگر موضوعات فقهی احتیاط به خرج داده و جرات صدور فتوا به خود نمیدهند، زیرا درک میکنند که اختلاف موجود در این مسئله نیازمند بررسی گستردهٔ نظرات و ادلهٔ شرعی است و چنین بررسی و پژوهشی نیازمند مسلح بودن به ابزارهای فقهی و اصولی و لغوی، و به همین دلیل این مباحث را به متخصصین ارجاع داده و عادت کردهاند که بگویند: نمیدانم، یا سوال کننده را به فردی مورد اعتماد از متخصصین ارجاع میدهند، یا فتوایی از یکی از متخصصین را برایش نقل میکنند و به شکل کلی در تعامل با این مباحث محتاط هستند و بسیار میبینی که به آیهٔ {وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَٰئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا} [اسراء: ۳۶] {از چیزی دنبالهروی مکن که از آن ناآگاهی. بیگمان چشم و گوش و دل همه مورد پرس و جوی از آن قرار میگیرد) استدلال میکنند. اما وقتی سخن از تکفیر گروههای معین یا حلال دانستن خون و مال آنان یا اجرای عملیات انتحاری علیه آنان به میان میآید، به سادگی میبینی که همین فرد محتاط در فتاوای مربوط به عبادات به یک مفتی مشهور و سخنگوی بزرگ تبدیل شده و به آسانی و راحتی در مورد هزاران مسلمان میگوید: کشتن آنان و جنگ با آنان جایز است، زیرا کافر و مرتد هستند!
عجیب است این جرات در مقابل آن خداترسی و احتیاط!
این در حالی است که موضوعات خون انسانها و جنگ و تکفیر از نظر فکری بسیار پیچیدهتر از موضوعات عبادات است و از نظر عملی نیز بسیار خطرناکتر است، زیرا مستقیما با ریختن خون انسانها و حلال دانستن اموالشان سروکار دارد، و طبیعی است که احتیاط و تقوا در این موضوعات باید بیشتر باشد.
اما آنچه این موضوعات را چنان جلوه داده که گویی آسان و ساده هستند این است که برخی از مردم چند قاعدهٔ کلی و عمومی را آموخته و در نتیجه تصور میکنند که این مسئله بسیار واضح است و نیاز به هیچگونه پژوهش یا بررسی ندارد، و فورا آن قواعد را اعمال کرده و وقتی کسی با ادعایش مخالفت میکند باور ندارد که این موضوع نیاز به مخالفت داشته باشد، و بلافاصله به دنبال یافتن اشکالی در دینداری مخالف یا نیت اوست، و هر مخالفی که در ریختن خون مسلمانان و تکفیر آنان احتیاط میکند را به انحرافاتی همچون ارجاء یا ناآگاهی و حتی خیانت متهم میکند!
برای مثال این فرد آموخته است که «کمک به کافران علیه مسلمانان از نواقض اسلام است»، یا «قانونگذاری بر خلاف آنچه الله متعال نازل کرده کفر است»، سپس بر اساس همین دانش اجمالی و ساده، کل منظومهٔ قضایی و فقهی خود را بنا میکند، در حالی که هر طالب علمی میداند که در این قواعد کلی در مفهوم نواقض اسلام جزئیات و مسائل دقیقی وجود دارند که نیازمند پژوهش و تفکر و تأنی هستند و وقتی به مرحله تطبیق و إعمال بر افراد و وقایع برسند نیاز به تأنی و دقت بیشتر میشود، ضمن اینکه احکام فقهی مترتب بر چنین موضوعاتی نیازمند دانش بیشتر است، اما این فرد با همین دانش سطحی و کلی و بدون دانستن آن جزئیات و مباحث، نادانی خود را بهانهای برای جراتش دانسته و حکم صادر میکند! به همین دلیل است که گفتهاند: بیپرواترین مردم در موضوع تکفیر کم اطلاع ترین آنان است. زیرا چنین شخصی با موضوع تکفیر مانند مسائل ریاضی برخورد میکند که صرفا محاسباتی ساده است و با جمع زدن میتوان آنها را حل کرد!
از اینجاست که میبینیم فردی بر اساس دانش اجمالی خود از قاعدهٔ «تکفیر به سبب کمک به کافران علیه مسلمانان» کسانی که با کفار دیدار میکنند، یا با آنان مصالحه کرده و یا مورد تمجید کفار قرار میگیرند، یا کسی که از برخی کفار تمجید میکند یا به دنبال کمک یا همکاری با آنان است را جمیعاً تکفیر میکند!
و میبینیم کسی که قاعدهٔ کلی «کفر کسی که قانونی مخالف قوانین الله وضع میکند» را شنیده، بر اساس آن هر کسی که از نظامهای دمکراتیک تمجید کند را تکفیر مینماید، حتی اگر آن فرد غلیظترین سوگندها را یاد کند که خواستار حکومت شورا در چارچوب احکام شریعت است!
اینگونه مثالها بسیار است، و تمام آنها از بیپروایی در ورود به این موضوعات همراه با ضعف واضح در تخصص و دانش شرعی نشأت میگیرد و میبینیم که چنین افرادی به داده های عمومی و اجمالی که میتوان آنها را ظرف چند ساعت آموخت اکتفا کرده، و سپس به بزرگان و شخصیتهای امت اسلام حمله کرده و آنان را متهم میکنند که توحید را نفهمیدهاند و تصور میکنند که با این دانش سطحی و کلی نیازی به پرسش از متخصصین ندارند، چرا که عالم و دانشمند هستند! و کسی سوال میپرسد که نداند!
این فرد چون قواعد عمومی و کلی را حفظ کرده است میداند که روش خوارج تکفیر مسلمین به خاطر ارتکاب گناه کبیره است و میگوید: من با آنان مخالف هستم، زیرا به خاطر گناهانی چون زنا و شراب و قتل کسی را تکفیر نمیکنم، و نمیگویم: اصل بر این است که مردم کافر هستند، و اصول و مبادی من کاملا با اصول خوارج تفاوت دارد. به این ترتیب این فرد آسوده خاطر است که اتهامات دیگران به او در زمینه شباهتش به خوارج نادرست است، اما درک نمیکند که خوارج وقتی علی س و یارانش را تکفیر کردند آنان را به خاطر گناهان کبیره تکفیر نکردند، بلکه علت آن مسائلی همچون داوری پیش غیر خدا بردن بود، که همان تکفیر بدون دلیل است. آنان مردم را بدون حجت شرعی از دین خارج میکردند، و به همین دلیل نبی اکرم ع در وصفشان فرمود: «اهل اسلام را میکشند»، و خوارج تنها وقتی دست به قتل مسلمانان زدند که آنان را بدون دلیل واضح کافر دانستند و این دقیقا همان چیزی است که این معاصرین در آن واقع میشوند و مسلمانان را تکفیر کرده، خون آنان را به سبب ناآگاهی از قواعد شرع حلال میدانند. فردی را تکفیر میکنند برای اینکه با فردی از مشاهیر کفار دیدار کرده است، که به معنای رضایت از کفار و دوستی با آنان است، یا با کافری مذاکره کرده است، یا احتمال میدهند که با دولتی ارتباط و همکاری دارد، که نشان دهندهٔ همکاری با کفار علیه مسلمانان است و یا حکم صادر میکنند که ضد اسلام است، زیرا در مقابل یک پروژه اسلامی معین ایستاده است، یا دیدهاند که از دمکراسی تعریف میکند، یا با کسی دیدار کرده است که از دین اسلام انتقاد میکند، و دیگر مثالهای مشابه و رایج که نوعی از همان افراط و مبالغهٔ خوارج است و بر اساس آن مردم را با نادانی و بی انصافی از دین اسلام خارج میکنند و به قواعدی استناد میکنند که الله متعال هرگز نازل نکرده است، زیرا به یادگیری قواعد کلی و اجمالی شرعی اکتفا کردهاند! بدیهی است چنین فردی بدون این که متوجه باشد وارد اشتباهاتی خطرناک میشود و پس از آن متعجب میشود که چرا دیگران او را هم رأی خوارج میدانند، و البته حق دارد که تعجب کند، زیرا از جزئیات و امور دقیقی که اشتباهاتش را نشان میدهد هیچ اطلاعی ندارد.
به همین دلیل است که در میان افرادی که تنها از قواعد کلی و عمومی شرع اطلاع دارند صدور حکم تفکیر بر اساس اوصاف کلی و مبهم شایع است. کسانی را میبینی که برخی مسلمانان را به دلایلی مبهم و کلی مانند ایستادن در مقابل پروژهٔ اسلام یا دشمنی با دولت اسلامی یا تعامل با کفار به نحوی که نشان دهندهٔ رضایت آنان از شخص باشد تکفیر میکنند! دلایلی که هر طلبه و عالمی میداند که نمیتواند چارچوبی برای صدور هر حکم شرعی باشد چه رسد به تکفیر و حلال کردن خون دیگران. دلایلی مبهم و بیقاعده که اگر ده نفر برای تفسیر و فهم درست آن گردهم آیند احتمالا به یازده نتیجهٔ مختلف خواهند رسید!
استفاده از این دلایل مبهم و بیقاعده به سطحی رسیده که دیدهایم فردی را تکفیر میکنند چون در مجلسی حاضر شده که در آن گفتهای کفر آمیز مطرح شده و این فرد سکوت کرده است و چون ساکت حکم متکلم را میگیرد، پس کافر است! یعنی تکفیر نه فقط با کردار و گفتار، که حتی با سکوت نیز اعمال میگردد! و حتی از این نیز فراتر رفته و کسی را تکفیر کردهاند چون کافران حربی از او اعلام رضایت کرده یا تمجیدش کردهاند. یعنی تفکیر نه به خاطر گفتار، کردار یا باور یک شخص، بلکه به خاطر گفتار یا کردار یا باور دیگران در مورد وی صورت میگیرد!
همهٔ این احکام به خاطر ورود افراد ناآگاه و بدون صلاحیت و تخصص به موضوع تکفیر و حلال دانستن خون دیگران صادر میشود. جاهلانی که برخی قواعد کلی شرع را شنیده و به تخریب و افساد پرداختهاند، در حالی که از جزئیات این قواعد هیچ اطلاعی ندارند و تصور میکنند به صرف اینکه یک اصل شرعی صحیح را مبنا قرار دهند بر اساس اصول و روشهای شرعی و قواعد علما پیش رفتهاند، در حالی که در جزئیات و مسائل فرعی بدون هیچ آگاهی و تخصص و دلیلی اظهار نظر میکنند.
عامل دوم:
اینگونه افراد مطمئن هستند که نیتشان ریختن خون یا تکفیر مسلمانان نیست، بلکه کمک به دین خداوند و مبارزه با مرتدین و ایستادن در مقابل مزدورانی است که اهداف دشمنان را دنبال میکنند و به همین دلیل معتقدند متهم شدنشان به خونریزی و بی پروایی و جرات در تکفیر ظالمانه و غیر منصفانه است، و باور دارند که در حال جهاد در راه خدا و ایستادن در مقابل تجاوز دشمنان به جان و مال مسلمانان هستند.
در نظر گرفتن این نیت است که باعث میشود فرد در قلبش هیچ توجهی به تناقض موضعگیری خود با اصل شرع نداشته باشد و این اصل را کنار می گذارد، چون نیت خود را پاک و خالص میداند! این حالت نتیجهٔ غفلت از یک اصل شرعی مهم است: «نیت خالصانه نمیتواند عمل انسان را از شر به خیر تبدیل کند»، و چه بسیارند افراد خیرخواهی که به هدف و نیت خود نرسیدهاند. حتی خوارج که در شریعت صریحا مورد انتقاد قرار گرفته و صحابه با آنان جنگیدند، اهل عبادت و جهاد و تلاش برای نیکوکاری بودند، اما با این حال توسط پیامبر صلی الله علیه وسلم نکوهش گشتند: «آنگونه که تیر از کمان رها میشود، از دین خارج میشوند»، پس معیار و میزان باید تطابق عمل انسان با شریعت باشد و هر گاه عمل با شریعت تضاد داشته باشد نیت خیر فاعل آن هیچ تاثیری در حکم ندارد. حتی میتوان گفت تکیه بر نیت خیر در چنین جایگاهی میتواند نوعی خودپسندی و خودبرتربینی تلقی گردد. گویا این فرد تصور میکند در جایگاهی است که کسی نباید به او بگوید تو با بدیهیات اسلام مخالفت میکنی. چنین تصوری نوعی از هوا و هوس است که انسان را بدون اینکه متوجه شود از مسیر حق دور می سازد: {وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَىٰ فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ} [ص: ۲۶] (و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف میسازد).
معمولا در هنگام بحث در مورد پدیدهٔ افراطگرایی به موضوع هوای نفس بیتوجهی میشود، زیرا افراط گرایی نتیجهٔ زیاده روی در تدین و عبادت و اهتمام بیش از حد به شرع است، پس انسان تصور نمیکند که ممکن است چنین افرادی نیز - بر خلاف گروههای اهل سهلانگاری و بی بند و باری - دچار هوا و هوس شوند. اما حقیقت این است که هوای نفس در هر دو طیف وجود دارد، چرا که گاهی ممکن است منجر به تساهل و بی بند و باری و گاهی افراط گرایی و تشدد شود. به همین دلیل علمای اسلام خوارج را اهل اهواء مینامیدند. هوای نفس فقط این نیست که فرد واجب شرعی خود را به خاطر بی میلی به آن ترک کند، بلکه اشکال گوناگونی دارد و ممکن است بر بسیاری از مردم مخفی بماند و چه هوای نفسی واضحتر از حال آن فردی که بر ظلم و اجحاف خود اصرار می ورزد و نصیحت و تذکر دیگران هیچ تاثیری در او ندارد و هیچ توجهی به سخنان اهل علم در مسائل شریعت ندارد و سپس حرمت و آبروی علما و شخصیتهای اسلام و مجاهدین در راه خدا را زیر سوال برده و آنان را به کفر و خیانت و فساد متهم میکند، در حالی که خود و همفکرانش را بر حق میداند، و در مسائل مهم و بزرگ فکری دخالت کرده و نیازی به گوش دادن به سخنان دلسوزان و تأنّی و تفکر نمیبیند، تا شاید به خود آید و نیاز به احتیاط و توقف ببیند؟! اینها هم امواج هوا و هوس هستند که این فرد را بدون اینکه متوجه باشد به این سو و آن سو میکشانند.
عامل سوم:
اعتماد مفرط به برخی افراد یا طیفها یا گروههایی که آنان را بر حق میبیند، و هر چه نزد آنان باشد را بدون تفکر و دقت می پذیرد، زیرا باور دارد که این گروهها یا افراد به درجهای از دیانت و پاکی رسیدهاند که امکان ندارد دچار اشتباهاتی ولو کوچک شوند، چه رسد به این جنایات دهشتناک. به همین دلیل است که انتقادات شدید مطرح شده در مورد این مسائل که او را به ضرورت بازگشت به اصول و مبادی فرا میخوانند تاثیری ندارند. او باور دارد که فلان فرد یا گروه که چنین موضعی اتخاذ کرده است داناتر و با تقواتر و بهتر است و امکان ندارد اقداماتش مخالف این اصول بدیهی دین باشد. پس به اصول دین به شکل نظری باورمند باقی میماند، اما در عمل آنها را کنار گذاشته است، زیرا از دیگران تقلید میکند. چنین روشی همان تقلید مذموم و نادرست است که انسان به خاطر آن معذور نخواهد بود، و وظیفه دارد همگان را در معیار شرع بسنجد. وقتی مقتول در روز قیامت در مقابل الله عزوجل ایستاده و از تو شکایت کند، فایدهای نخواهد داشت که بگویی: فلانی به من گفت این فرد مهدور الدم است! یا فلان فرمانده به من دستور داد او را بکشم! این همان تقلید کورکورانه و از نوع تقلید کفار است که رسالت پیامبران را رد میکردند: {وَكَذَٰلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَىٰ أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَىٰ آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ} [زخرف: ۲۳] (و همین گونه در هیچ شهر و دیاری پیش از تو بیمدهندهای مبعوث نکردهایم مگر اینکه ثروتمندان آنجا گفتند: ما پدران و نیاکان خود را بر آئینی یافتهایم و ما هم قطعاً دنباله رو آنان خواهیم بود). چنین عذر و بهانهای مانند همان کسانی است که در مقابل بزرگان و رهبران خود کرنش کرده و با اوامر الهی مخالفت نمودند: {وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا (۶۷) رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْنًا كَبِيرًا} [احزاب: ۶۷، ۶۸] (و میگویند: پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود پیروی کردهایم و آنان ما را از راه به در بردهاند و گمراه کردهاند.۶۷. پروردگارا! آنان را دو چندان عذاب کن، و ایشان را کاملاً از رحمت خود به دور دار).
عامل چهارم:
تاثیر درگیریها و دشمنیها میان احزاب و گروهها در صدور احکام و اوصاف شرعی. به جای اینکه اختلافات را به کتاب خداوند ارجاع داده و شریعت را داور و قاضی میان خود قرار دهند، تا اقدامات و رفتارها بر اساس اصول و مبادی انجام گیرد و نمونههای عملی بر اساس کلیات و اساسیات مورد داوری قرار گیرند، میبینیم که برخی مردم موضوع را صرفا درگیری میان گروهها و احزاب و افکار میبینند و موضعشان تابع موضع حزب مورد نظرشان و دیدگاه آن حزب نسبت به دیگر احزاب و گروههاست و دیگر توجهی به ارزشهای شرعی و احکامی که در مورد همگان فارغ از حزب و گروهشان صدق میکند ندارند و صرفا اشخاص را در چارچوب موضع رسمی حزب میبینند و این امر باعث کنار رفتن اصول شرعی و اعمال نشدن این اصول شده است.
بعضی از آنان با خونسردی در دفاع از یک حادثه قتل سخن میگویند و ادعا میکنند که مقتولین در آینده جزو مرتدین خواهند بود!
فرض کنیم آنان در آینده واقعا مرتد شوند، آیا در شریعت حکمی وجود دارد که به تو اجازه دهد کسی را که تصور میکنی در آینده کافر خواهد شد بکشی؟!
فرد دیگری ادعا میکند حزب یا گروهش پروژهای راه اندازی کرده که شرق و غرب در حال جنگیدن با آن هستند و معتقد است از یک پروژه اسلامی بر ضد تجاوزگران دفاع میکند. فرض کنیم چنین است، آیا این امر به تو سندی شرعی میدهد که خون همهٔ کسانی که آنان را خطری برای پروژهات میبینی حلال بدانی؟!
به این ترتیب موضوع به یک درگیری حزبی تبدیل میشود که در آن حزب تو عین اسلام است! هر کس با حزبت بجنگد دشمن اسلام و مهدور الدم بوده و هر کس با حزب تو باشد مومن و موحد و مجاهد است و کسی که خارج از حزب باشد اگر کافر و مرتد نباشد، فاصله چندانی با ارتداد ندارد! اگر چه ممکن است این افراد به شکل نظری چنین سخنانی نگویند، اما در عمل به این نحو رفتار میکنند.
خصومتهای حزبی باعث میشود شخص واجب شرعی خود قبل از نسبت دادن یک گفتار یا کردار کفری به دیگران را نبیند، زیرا اطمینان از وقوع این گفته یا رفتار نیازمند دلایل قطعی است، اما خصومت حزبی برخی مردم را کور میکند و سادهترین معیارهای تحقیق و درستیسنجی را ندیده و به سادگی هر چه تمامتر فرد، گروه یا طیف گسترده ای از مردم را بر اساس خبری در یک روزنامهٔ غربی که در شبکههای اجتماعی یا حتی در ترجمهٔ خبر بدون دیدن منبع اصلی خواندهاند تکفیر میکنند! و وقتی از آنان درخواست میشود به صورت علمی و با دلایل و اسناد واضح این موضوع را ثابت کنند به ذکر برخی اقدامات این گروه یا حزب میپردازند، و مشخص میشود که اختلاف حزبی و درگیری با گروههای دیگر انگیزهٔ اصلی این تکفیر بوده و باعث بیتوجهی به تحقیق و تثبت شده است، و پس از تکفیر بر اساس این انگیزهها به دنبال هر دلیلی هستند که گفتهٔ خود را تقویت کنند.
عامل پنجم:
استناد به برخی موارد استثنائی که در شرع بر خلاف اصل ذکر شده است، به این شکل که آن مورد استثنائی برایشان بزرگ جلوه کرده و چنان اهمیتی در تفکر و دیدگاهشان پیدا میکند که اصل حکم را لغو کرده و آن را کنار میگذارند. برای مثال فردی به حرمت کشتن مسلمان باور دارد، اما معتقد است برخی حالتها در شریعت ذکر شده اند که قاتل در آن موارد بخشیده میشود، زیرا احتمال اشتباه و سوء تفاهم وجود دارد، همانگونه که در داستان اسامه بن زید رضی الله عنه آمده که در غزوهای کافری را در حالی که شهادتین میگفت به قتل رساند. نبی اکرم صلی الله علیه وسلم این کار او را تقبیح کرد، اما او را قصاص ننموده و یا وادار به پرداخت دیه یا کفاره نکرد([1]). همچنین داستان خالد بن ولید رضی الله عنه در برخوردش با قبیلهٔ بنی جذیمه که با وجود مسلمان شدنشان آنان را به اشتباه به قتل رساند، و پیامبر صلی الله علیه وسلم به جملهٔ «پروردگارا از کار خالد به تو پناه می برم» اکتفا نمود.([2])
این حوادث در ناخودآگاه شخص بزرگ میشوند، تا جایی که به سادگی در مورد هر حادثهٔ قتلی قضاوت کرده و آن را اشتباهی مانند اشتباه خالد میداند، که نیازی به دیه یا کفاره ندارد، و کافی است در چنین شرایطی از کشتن مسلمانان به شکل عمومی خودداری کند. کار به جایی رسیده که برخی از آنان در مورد یک قتل حکم صادر میکنند که نیازی به دیه یا کفاره و یا حتی حکم قضایی ندارد!
چنین افرادی وقتی خبر قتل یا تعدی به دیگران را می شنوند به راحتی پاسخ میدهند که این مسائل در هر میدان جنگی طبیعی است، و حتی اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم نیز در چنین اموری واقع شدهاند، پس نباید آن را بزرگ کنیم!
ما در مقابل پدیدهٔ بزرگ شدن استثناء و کنار زدن اصل توسط آن هستیم، تا جایی که گویی اصل بر جرم نبودن قتل و عدم اجرای هیچ نوع مجازاتی از قصاص تا دیه و کفاره است، زیرا قتل غیر عمد بوده است! در حقیقت چنین روشی به معنای بیتوجهی و ابطال تمامی مفاهیم شرعی وارد شده در شریعت در بحث اهمیت جان انسانها و حقوق و قوانین مربوط به آن است، و این هرگز روش پیامبر صلی الله علیه وسلم نبوده است، بلکه ایشان همان کسی بودند که در حوادث جزئی و معین به بررسی پرداخته و آن را غیر عمد تشخیص دادند و پس از انجام بررسی و تحقیق و مطمئن شدن از غیر عمدی بودنش باز هم بر عاملان آن سخت گرفته و آنان را ملامت نمودند، و با این وجود این موارد استثنائی است و اصل این است که قاتل باید قصاص شده و تمامی احکام مربوط به قتل در شریعت در مورد او اجرا شود، یا اینکه ثابت کند تعمدی نداشته یا بر اساس برداشت خود اقدام کرده است، که این نیز نیازمند دادگاه و قاضی است که با بررسی واقعه به این تشخیص برسد که آیا احتمال اشتباه یا برداشت شخصی وجود داشته است یا نه، و اگر برداشت شخصی بوده آیا شریعت فرد را با چنین برداشتی معذور دانسته و از قصاص معاف میکند یا نه؟ و در عین حال باید از خون و جان مردم حفاظت شده و هر کوتاهی و بی مبالاتی در این زمینه مجازات شود، تا این موارد خاص همان استثناء باقی مانده و تبدیل به اصل نشوند. نه اینکه آن چنان اهمیت پیدا کنند که به سادگی خون برادر مسلمان ریخته شود و پس از آن فردی با خونسردی بگوید: نه دیه، نه کفاره و نه قصاص، هیچکدام لازم نیست! چنین فردی حتی اگر در اهمیت حفظ جان مردم سخنرانی کند، باز هم این اصل مهم را کنار گذاشته، زیرا استثناء بر آن غلبه کرده است.
در همین راستاست که اگرچه کسی در حال دفاع از جان، مال یا ناموس خود متجاوز را به قتل برساند گنهکار نیست و مجازات نمیشود. همانطور که در حدیث مشهوری آمده که «مردی از نبی اکرم صلی الله علیه وسلم پرسید: اگر کسی خواست مال مرا [به زور] از من بگیرد؟ پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: چیزی به او نده. مرد پرسید: اگر با من جنگید چه کنم؟ فرمود: با او بجنگ. پرسید: اگر مرا کشت [چه میشود]؟ فرمود: تو شهید شدهای. پرسید: اگر او را کشتم؟ فرمود: او در آتش است».([3]) با این حال اصل بر این است که چنین فردی قاتل است، تا زمانی که نزد قاضی ثابت کند که کشتن مقتول به خاطر دفاع از خود بوده است.
پس پنج عاملی که مطرح شد اینها هستند:
- دانش اجمالی و سطحی در مورد قواعد کلی شرع بدون آشنایی با جزئیات و مرزبندیهای آن.
- خودداری از محاسبهٔ نفس و اقدامات و افکار فرد با استفاده از قواعد شرع به خاطر اعتماد بیش از حد به خود و نیت خود.
- تقلید کورکورانهای که در آن انسان عقل و علم و دیانت خود را اسیر پیروی از فرد دیگری ساخته است.
- درگیریهای حزبی که در آن آتش خصومت و کینه مرزها و قواعد شرعی را ذوب میکند.
- بزرگنمایی موارد استثنائی و قرار دادن آنان در جایگاهی مهمتر از آنچه لازم است.
اینها عواملی محوری هستند که باعث میشوند اصول شرع کنار گذاشته شده و نتوانند موضع گیریها و رفتارهای انسان را از انحراف نگاه دارند، و مانع افراط و کج فهمی در اجرای احکام شرع شوند.
جملهٔ «از خدا بترس!» وجدان هر مسلمانی را به لرزه در میآورد، و یادآور شدن خون بیگناهان و حساب و کتاب و حقوق مسلمین هر فرد عامی از مسلمانان حتی اگر فردی گنهکار باشد را میترساند، و شاید به این خاطر نهایت احتیاط و ورع و دقت را به عمل آورد تا در روز قیامت از بازخواست رهایی یابد و گاه حق خود را بخشیده و حاضر میشود بندهٔ مقتول خدا باشد، نه قاتل! اما این مفاهیم عمیق نزد این افراط گرایان با خونسردی و راحتی نادیده گرفته میشوند، و به سادگی آنها را مواضعی ناشی از ناآگاهی گوینده و درک نادرست حقیقت توحید میبیند، و نصیحت و یادآوری فقط باعث گمراهی بیشتر او میگردد. اینجاست که مشخص میشود چرا بزرگان امت اسلام در مورد خطر شبهات هشدار میدادند، و آن را مهمتر از خطر شهوتها میدانستند، زیرا کسی که دچار شبهه باشد خود را بر حق میبیند و در نتیجه نه پند گرفته و نه کوتاه میآید، و باور ندارد در اقدامات و گفتارهایش نیازی به بازبینی وجود داشته باشد و در نتیجه به این افراط گرایی ادامه میدهد تا جایی که خود و اطرافیانش را هلاک میکند.
پدیدهٔ «اصول شرعی کنار گذاشته شده» پدیدهای چشمگیر در صحنهٔ افراط گرایی معاصر است. فرد افراطی در مورد اصول و کلیات شرع به بهترین شکل ابراز فضل میکند و از قواعد کلی افراطیون به زیباترین شکل اعلام برائت مینماید، اما در عمل در مسیر دیگری پیش رفته و از رهنمودهای این اصول شرعی کاملا دور است، تا جایی که تصاویری دهشتناک و انحرافاتی فاجعه بار ایجاد میکند، که نشان دهندهٔ گسست عمیق میان اصول و فروع بوده و حالتی را مشاهده میکنیم که فرد از اصول و افکار افراط گرایان اعلام برائت میکند، اما در تطبیق عملی مانند آنان و حتی گاه بدون اینکه متوجه باشد با افراط بیشتر پیش می رود!
فهد العجلان | ترجمه: حمید ساجدی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
IAgienny 2024-12-20
GwLEaQCuE
sPHIXUiNEz 2024-12-17
hGjvLGGuQRqcB